جایی برای نوشتن...تنها نوشتن

ساخت وبلاگ
در باب این که انسان چه مقاومت وصف ناپذیری در برابر تغییر و انجام کاری که خارج از محدوده ی امن خود دارد، می توان کتاب ها نوشت و ساعت ها به سخنرانی پرداخت. اما، بین تمامی مطالب انگیزشی و ...، بهترین حس فکر می کنم همان جدا شدن از سطحی هست که برای مدت های طولانی و زیادی به آن چسبیدی. و تو که ذات متحرک و سیالی داری، از کنده شدن تمام وجودت احساس خنکی و سردی می کند. درست در برابر زمانی که یک کار را انقدر انقدر انقدر به تعویق انداخته ای که با هر بار فکر کردن به آن، عرق سردی بر روی پیشانی ات می نشیند و سردرد و حالت تهوع می گیری.امروز برای خودم نشستم ده دقیقه مثل زمان های خیلی قبل تر، تمرین شدویینگ زبان انجام بدهم. این بار با خودم گفتم که فرض کن برای ارائه به جمعی آماده می شوی و به زور خودم رو سر پا نگه داشتم تا بر خلاف همیشه، ایستاده تمرین کنم. سرم گیج رفت و باز هم دست هایم یخ زد و به "ااا" "ااااا" گفتن رسیدم. واقعا در نوع خودش، آزمایش عجیب و غریبی حساب می شد که فقط با تصور یه موضوع، می تونی کاملا اون رو در خودت مجسم کنی و استرس بگیری. درست مثل سیمولیشن های بازی های واقعیت-مجازی، "قابلیت های وصف ناپذیر مغز در تجسم و لمس احساسات"، با کیفیتی فراتر از واقعیت. شاید شبیه همان هایی که در خواب می بینی و اصلا دوست نداری هیچ وقت از خواب بیدار بشی. ولی گاهی هم انقدر آن تجسم احساسات عمیقی را در تو به سیلان در می آورد که تو ناگزیر متوجه می شوی که رویا است. که رویاست و تو تنها چند دقیقه تا به پایان رسیدن آخرین کبریتت فرصت داری... نوشته شده توسط mthrh در سه شنبه ۱۴۰۲/۰۳/۰۹ | جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 4 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 14:23

بعضی خاطرات به ظاهر ساده، به شکل عمیقی ماندگار می شوند و به طور شگفت آسایی در مواقعی نامعلوم یا در مشابهتی چه بسا ساده تر ناگهان ظاهر می شوند و پلی می شوند. درست مثل این که از توی کاپشنی که خیلی وقت بوده نپوشیدی، یهو یه دویست تومانی پیدا کنی. خوشحال می شی از این که همیشه چیزی در درون خودت هست که نگشته و ثبت نشده باقی مونده و ناگهان بازپخش می شه... انگار که هنوز فریم های مختلف لحظه معنایش را برای درونت از دست نداده... نوشته شده توسط mthrh در پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۳/۱۱ | جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 1 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 14:23

 ليلی می‌دانست كه مجنون نيامدنی‌ست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال. ليلی راه ها را آذين بست و دلش را چراغانی كرد. مجنون نيامد. مجنون نيامدنی‌ست. خدا از پس هزار سال ليلی را می‌نگريست...

نوشته شده توسط mthrh در جمعه ۱۳۹۹/۰۲/۱۲ |
جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت: 5:16

گاهی انقدر یک جایی خاک گرفته و متروکه مانده، که بازگرداندن آن به حالت عادی سخت تر از ساختن یک کاخ باشکوه است. اما اگر آن جا تنها بهانه ی ازلی تو برای زنده ماندن بود چه؟ جرات رها کردنش را داری؟ می توانی از ابتدا تغییر بدهی و از نو بسازی؟ اگر میان خراب کردن هایت، با آن صداهای هول انگیز ویرانی که انعکاسش تا مدت ها کابوس تو است، به یک گل عمیق شدی و اشک هایت را در آن دیدی چه؟ جرات آن را داری که در میان خرابه های عزیزت زندگی کنی؟ می توانی مثل ابتدا متروکه بسازی؟ مسخره است؟ نه؟ در این سیاه چاله های هر روزه ی زندگی چه کار می کنی که گاهی می روی و گاهی می مانی؟ گاهی مشتاقی و گاهی دلزده؟ دیوانه شدی؟ شاید... نوشته شده توسط mthrh در دوشنبه ۱۳۹۹/۱۱/۲۰ | جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت: 5:16

این وبلاگ دوباره فعالیت خودش رو شروع می کنه... به زودی :)

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:49

بعضی وقت ها تبدیل می شوم به گودزیلای درونم. وقتی که از تک شاخ بنفشم برای حمله استفاده می کنم و سعی می کنم همه ی مهربونی اطرافم رو نشانه بگیرم.  گاهی هم وقتی می شود که رنگ های بنفشم را برای آبی کردن بق جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:49

باید تامل کنم تا بفهمم که از کجای این زندگی شروع کنم به صحبت کردن؛ تا حرفم آن طور که باید و شاید نشان دهنده ی عمق درد آوری هایش باشد.

هر هفته و هر روز رو به بدی تر، ناراحتی تر، غصه تر، انباشته تر، خسته تر، نالان تر. به خودت می آیی و می بینی رفتارت چه هیولایی برایت ساخته است. چه هیولای بی فکر و نادانی. تو کی فرصت کردی این طوری بشی آخه؟

 

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

به راستی. می شود از قطره های اشک، کسی را فهمید؟ این که کجای قلب و روحت در حین ریختن اشک؛ به هم فشرده و در هم تنیده شده است؟

احساس غریبگی با عیدی که تو در آن نیستی. و قرار هم نیست که زنگ بزنی و بگویی که در راهی و می توانی بیایی... راستی! من رو می بینی؟ به خاطرت هستم؟ به همون اندازه ارزشمند و عزیز؟ چرا بین این همه آدم که همه به فکر خودشان هستن، تنهام گذاشتی؟

دیگه از هیچ کسی ذره ای انتظاری ندارم.

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

الان که دارم این نوشته رو می نویسم؛ زیر پتوی گرم و نرمم رفتم و دارم خودم رو از هجوم نور چراغ اتاقم در امان نگه می دارم. حالا نوروز، کمی کهنه تر به نظر می آید و آدم ها کمی از ایده آل های روز اول فاصله جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

شاید بعضی روزها و بعضی لحظه ها؛ صورت واقعی تری از خودمان هستیم. همان که هر روز صبح از اعماقت بلند می شود و تو یک خروار پتو روی سرش می کشی تا بلکه بخوابانی اش.

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11