جایی برای نوشتن...تنها نوشتن

متن مرتبط با «هیچ چیز مثل قبل نیست» در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن نوشته شده است

هیچی

  • باید تامل کنم تا بفهمم که از کجای این زندگی شروع کنم به صحبت کردن؛ تا حرفم آن طور که باید و شاید نشان دهنده ی عمق درد آوری هایش باشد.هر هفته و هر روز رو به بدی تر، ناراحتی تر، غصه تر، انباشته تر، خسته تر، نالان تر. به خودت می آیی و می بینی رفتارت چه هیولایی برایت ساخته است. چه هیولای بی فکر و نادانی. تو کی فرصت کردی این طوری بشی آخه؟ , ...ادامه مطلب

  • هیچ وقت نخواب

  • شاید بعضی روزها و بعضی لحظه ها؛ صورت واقعی تری از خودمان هستیم. همان که هر روز صبح از اعماقت بلند می شود و تو یک خروار پتو روی سرش می کشی تا بلکه بخوابانی اش., ...ادامه مطلب

  • ترس های قبل

  • شاید حدود یکی دو ماه قبل، ترس های خودم رو از این زندگی نوشته بودم. آدم ترسویی هستم؛ خودم هم می دانم و حس می کنمش. اما ۶ مورد بیش تر نبود که ارزش نوشته شدن داشته باشد. شاید ترس های روح من بود؛ ترس های , ...ادامه مطلب

  • مرور نوشته های قبل و تنها لبخند زدن

  • چه قدر حس خوبیه آدم بعد از یه مدت نسبتن طولانی خواب ببینه...یه حسی به خوبی این که روحت که رفته بوده تو خیابون و گم شده بوده، الان پیداش شده..., ...ادامه مطلب

  • هیچ چیز مثل یک چای شور، نمی تواند خواب تو را بپراند.

  • تلاش برای یکنواخت و قابل پیش بینی کردن زندگی، در این دنیا بی نتیجه است. درست وقتی همه چیز را با زحمت فراوان مرتب کرده ای؛ صاعقه ای بر آن فرود می آید و می شود آشفته؛ در حالی که تو در گیجی آن غوطه ور می شوی. درست مثل روزی که با یک لیوان چای سرد و شور آغاز شود. دیگر هر وقت که چای را می بینی یا حتی به آن فکر می کنی؛ حس غیرمنتظره ی شوری را از عمق وجودت حس می کنی... چه برسد به حس زبانی که تنها از عقل فرمان می گیرد! بدتر آن که حتی وقتی به عسل هم فکر می کنی تا اندکی حس شیرینی کنی؛ تو و وجودت شیرین نمی شود، عسل طعم شور پیدا می کند.   چه چای نفرت انگیزی! که انتظار و توقع شیری,هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست,هيچ چيز مثل مرگ تازه نيست,هیچ چیز مثل نماز بینی شیطان,هیچ چیز مثل قبل نیست,هیچ چیز مثل سابق نیست,هیچ چیز مثل مرگ,هیچ چیز مثل گذشته نیست,دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست,ديگر هيچ چيز مثل سابق نيست,دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست ...ادامه مطلب

  • اگر دیدی از درون راضی نیستی، بدان یک جای کار هنوز می لنگد.

  • حالت تهوع بدی پیدا کرده ام. حس می کنم می خواهم تمام زمان حالم را بر روی گذشته ام خورد کنم و از خود چیزی باقی نگذارم... دقیقا به مانند لبتابی که بر سرش غرغر می کنم، آدم هایی که از نظرم بی فرهنگ می آیند و زمینی که از نظرم خبیث تر از آن است که مادر یک دختر آرام و با طمئنینه باشد. زمینی که درباره ی تاریخ و آینده ی آن افسانه ها ساخته اند که برخی ممکن است در عالم فیزیکی واقعیت داشته باشد یا نه. اما هیچ چیز به اندازه ی احساسات موجودیت ها را تعیین نمی کند. احساس درونی تنها قسمتی از وجود است که گول نمی خورد... اگر دیدی از درون راضی نیستی، بدان یک جای کار هنوز می لنگد. برا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها