ترس های قبل

ساخت وبلاگ

شاید حدود یکی دو ماه قبل، ترس های خودم رو از این زندگی نوشته بودم. آدم ترسویی هستم؛ خودم هم می دانم و حس می کنمش. اما ۶ مورد بیش تر نبود که ارزش نوشته شدن داشته باشد. شاید ترس های روح من بود؛ ترس های واقعی و از جنس شالوده های باریک و شیشه ای احساسات. چشمم به یکی از از آن ها می خورد. "هر چه سعی کنی، نتوانی".

در شرایطی که دختر به اندازه ی یک پسر حق انتخاب آن چه می خواهد را ندارد؛ واقعا که چه ترس به جا و قریبی است. انگار همین امروز است؛ سعی کنی، می خواهی. اما نمی شود. صدایی از درون به تو نهیب می زند که "تو انگار هیچ وقت باور نمی کنی که رویاهای یک دختر، نمی تواند پسرانه باشد." نمی تواند بی محابا و با منظور صریح باشد. حتی نباید مستقیم بیان شود. همیشه منتظر باش و صبر کن تا از تو بپرسند و بعد بتوانی نظرت را بگویی‌...

پ.ن. راستی خدا، با رویاهایی که در سر آدم ها می پرورانی چه می کنی؟ همه را بدون توجه به درونشان، می اندازی دور؟ به سطلی در اعماق زمین؟ این رویاها و خیالات من است که آتش گرفته اند و این طور در پاییز، زمین را گرم کرده است؟

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 47 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 14:42