دُرنای من، با کلی آرزو

ساخت وبلاگ

"«پرنده ی او رفته است. خودش هم دیگر نمی تواند بماند. باید دنبال پرنده اش برود. بگذار برود.»

مامان می گوید که هر کسی پرنده ای دارد. اگر پرواز کند و جایی بنشیند؛ صاحبش را هم به دنبال خودش می کشد..."

"پرنده ی من_فریبا وفی"

پ.ن.1. طبق افسانه ای ژاپنی، هر کس که هزار دُرنا درست کند، آرزویش برآورده می شود و یا بیمارش شفا پیدا می کند.

اگه حوصله داشتین، این پانوشت بلند را بخونین. (از ویکی پدیا برداشته شده است.)

پ.ن.2. ساداکو ساساکی دختر بچه‌ای ژاپنی بود و زمانی که فقط ۲ سال داشت، حادثه انفجار هسته‌ای در هیروشیما (۶ اوت ۱۹۴۵) اتفاق افتاد. ساداکو بزرگ شد و در یازده سالگی، مشخص شد او به دلیل قرار گرفتن در معرض مواد رادیواکتیو به بیماری لوسمی مبتلاست.

مدت‌ها در بیمارستان بستری بود و تنها آرزویش این بود تا روزی سلامت کامل خود را به دست بیاورد. یک روز دوست بسیار صمیمی اش (که در حال حاضر زنی مسن است) به او گفت که بر اساس یک افسانه قدیمی، هر کس بتواند هزار درنای کاغذی بسازد، به آرزویش می‌رسد.

ساداکو که آرزویی جز سلامتی و زندگی عادی نداشت، دست به کار ساختن درناهای کاغذی شد. او آنقدر این کار را ادامه داد که اطراف تختش در بیمارستان، همیشه مملو از درناهای کاغذی بود. درناهای ساداکو، از هر کاغذی که به دستش می‌رسید ساخته می‌شد: کاغذ شکلات، پاکت نامه، برگه‌های باطله ساداکو... موفق شد هزار درنای کاغذی بسازد، اما بیماری او سرسخت تر از این حرف‌ها بود. مرتب از او آزمایش خون گرفته می‌شد و تعداد گلبول‌های سفید خونش شمارش می‌شد. آرام آرام تعداد گلبول‌های سفید خون ساداکو افزایش می‌یافت ولی این به معنی بهبودی او نبود و درست  برعکس، به معنی این بود که مرگش نزدیک است.

ساداکو به ساختن درناهای کاغذی ادامه داد و البته هر روز تعداد گلبول‌های سفید خونش را هم یادداشت می‌کرد. او هنوز هم امید داشت. درناهای کاغذی ساداکو هر روز کوچکتر و کوچکتر می‌شدند تا جایی که آخرین درناهایش را با کمک سوزن می‌ساخت.

۲۵ اکتبر ۱۹۵۵ رسید و ساداکو که تنها ۱۲ سال داشت، در میان انبوهی از درناهای کاغذی جان سپرد. می‌گویند زمانی که ساداکو را بر روی تخت بیمارستان مرده یافتند، به درناهای کاغذی چشم دوخته بود که بادی که از پنجره باز اتاقش به داخل می‌وزید، آنها را تکان می‌داد. ساداکو از دنیا رفت. از دنیایی که ما هر روز با تمام وجود به کراهت آن عشق می‌ورزیم. دنیایی که بزرگترهایش برای آینده کودکانشان جنگ راه می‌اندازند و با دست خودشان، آینده سازانشان را به خاک می‌سپارند.

نوشته شده توسط mthrh در شنبه ۱۳۹۶/۰۳/۱۳ |
جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 41 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 20:12