صدای من بعد از چند روز بی خوابی

ساخت وبلاگ

دیروز پس از مدت ها خودخوری در جو غالبی که اطرافیان و دوستان در حمایت از کاندید خود راه انداختند؛ تنها برای حمایت و این صحبت ها و احساس پایداری نسبی از این ائتلاف و هم بستگی، به سمت مصلای تهران رفتم. دوست نداشتم سهمم از انتخابات تنها رای خاموش آن باشد. فردا، با مردمانی که به دنبال بهانه ای هستند برای هزاران جور حرف و سخن پیشین و پسین که "اصلا چه کسی به این آقا رای داده است؟ این ها که جمعیتی نداشتند!" حداقل "من" بودم. خود اصلی ام هم بودم. راستش را بخواهی از سیل جمعیتی که از متروی دروازه دولت می آمد، جا خوردم. به قول خودم "اگر می دانستم این همه طرفدارش می آیند و تنها نیست، نمی آمدم! :)" حس های مختلف را در همین دو خط زیر خلاصه می کنم؛ ضمن آن که می دانم این تنها دیدن حجمه ی پری از لیوانی است که انتهایی نامشخص دارد و هم چنین گاه مردمی که امیدی و اعتقادی برای بهبود ندارند، لحظه ای آدم را به وقفه وا می دارد.

ریتمی که دوست داشتم: "سلام بر رئیسی، درود بر قالیباف"

نوشته ای که دوست داشتم: "شما به عقب که بر نمی گردی، جلو هم که نمی ری، لااقل کنار وایسا ما حرکت کنیم."

چرا عادت کرده ایم که همیشه (در اکثر قریب به اتفاق) کسانی را که نظری متفاوت از ما دارند؛ به هجمه ی انتقاد بگیریم که متحجر است؛ لابد نمی فهمد؛ سوادش را ندارد؛ در جریان نیست؛ با اتوبوس آورده اندش؛ حالیش نیست؛ و و و ... حرف هایی که تمامی ندارد. آدم هایی که همیشه حق با خودشان است و دانای مطلق ایشان اند. کاش در واژه ی مقدس "انتخاب"، به "نظر" هم دیگر "احترام" بگذاریم. نعمت عقل و شعور تنها مختص به "شما" نیست.

نوشته شده توسط mthrh در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۲/۲۷ |
جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 52 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 20:12