و حال و روز دخترکی که کفشش را در اولین روز مدرسه گم کرده، چگونه می تواند باشد؟ تمام راه هایی که رفته و نرفته را با خودش قدم به قدم توی خاطرش می رود و هر چه می گذرد، ناامیدتر از قبل... اصلا می دانی؟ قلب آدم ها اندازه ی کفششان است و نه پایشان. اوج بزرگی قلب دخترها موقعی است که کفش پدرشان را به پایشان می کنند و لبخندزنان و در اوج اقتدار، آن را به دنبال خود می کشند.
حالا اگر کفشت را گم کردی و پایت روی زمین ماند چه؟ اگر جست و جویش کردی و آن را در میان انبوه کفش های مهمان ندیدی چه؟ اگر صبر کردی و فردا که همه رفتند و تنها شدی چه؟ کاش که آدمی هرگز در فردای گره خورده به امروز نباشد و بتواند از یاد ببرد قلب ناپدید شده و وجود گذشته اش را. هر زمان که ناراحتی و غم به سراغش آمد، بنشیند و با خیره شدن به آسمانی پر ستاره، نفسی عمیق بکشد و آزاد شود از تمام قیدهای کفش وار که در ذهن شکل گرفته اند و به بند کشیده اش.
پ.ن. کفش دخترک بالاخره پیدا شد. :)
جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 68